بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
ای ز داغِ تو روان، خون دل از دیدۀ حور!
بیتو عالم همه ماتمکده تا نفخۀ صور
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
هرکه میداند بگوید، من نمیدانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمیدانم چه شد
غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده
هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود