حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
دو جلوۀ ابدی از درخششی ازلی
به خُلق و خو، دو محمد؛ به رنگ و بو دو علی
بیا که شیشه قسم میدهد به عهد کهن
که توبه بشکن، اینبار هم به گردن من
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
چه سفرهای، چه كرمخانهای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
میان بارش بارانی از ستاره رسید
اگرچه مثنوی... اما چهارپاره رسید
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید