افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
صبوری به پای تو سر میگذارد
غمت داغها بر جگر میگذارد
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی