سپر ز گریه و شمشیر از دعا دارد
مَلَک به سجدۀ او رشکِ اقتدا دارد
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
غبار خانه بروبید، عید میآید
ز کوچههاست که بوی شهید میآید
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
در آن نگاه عطشدیده روضه جریان داشت
تمام عمر اگر گریه گریه باران داشت
پرنده کوچ نکردهست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم