ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت