رسیده از سفر عشق، نوبر آورده
تبرکی دو سه خط شعر بیسر آورده
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
در باغ دعا اگر بهار است از اوست
هر شاخه اگر شکوفهبار است از اوست
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت