از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد