بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
چه روضهایست، که دلها کبوتر است اینجا
به هر که مینگرم، محو دلبر است اینجا
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
صدای ذکر تو شب را فرشتهباران کرد
حضور تو لب «شیراز» را غزلخوان کرد