از آغاز محرم تا به پایان صفر باران
نشسته بر نگاه اشکریز ما عزاداران
در نالۀ ما شور عراقی ماندهست
در خاطره یک باغ اقاقی ماندهست
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
خورشید به قدر غم تو سوزان نیست
این قصّۀ جانگداز را پایان نیست
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخمخورده و بیسر بیاورم
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم