با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند