بستند حجله در میان آسمانها
با خون سربازان ما رنگینکمانها
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این
در پیچ و خم عشق، همیشه سفری هست
خون دل و ردّ قدم رهگذری هست