بگذار که در معرکه بیسر گردیم
با لشکر آفتاب برمیگردیم
سرتاسر عمرتان به تردید گذشت
عمری که به پوشاندن خورشید گذشت
با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
همسایه! غم دوباره شده میهمانتان؟
پوشیدهاند رخت عزا دخترانتان
گمان بردی نوای نای و بانگ تار و چنگ است این
تو در خواب و خیال بزمی و... شیپور جنگ است این