دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
به این آتش برس، هیزم مهیا کن، مهیاتر
گلستانیم ما، در آتش نمرود، زیباتر
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی