چه حرفهای زلالی که رودهای روانند
چه نورها، چه سخنها که با تو در جریانند
این روزها حس میکنم حالم پریشان است
از صبح تا شب در دلم یکریز باران است
دارد از جایی بشارتهای پنهان میدهد
بیشتر نهج البلاغه بوی قرآن میدهد
چو بر گاه عزّت نشستی امیرا
رأیت نعیماً و مُلکاً کبیرا
تبر بردار «ابراهیم»! در این عصر ظلمانی
بیا تا باز این بتهای سنگی را بلرزانی
امام رو به رهایی عمامه روی زمین
قیامتی شد ـ بعد از اقامه ـ روی زمین