باید که برای تو سرِ دار بمیرم
یکباره به پایت صد و ده بار بمیرم
بخوان از سورۀ احساس و غیرت
بگو از مرد میدان مرد ملت
با دردهای تازهای سر در گریبانم
اما پر از عطر امید و بوی بارانم
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست