بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
رها کردند پشت آسمان زلف رهایت را
خدا حتماً شنید آن لحظۀ آخر دعایت را
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
پرندهها همه در باد، تار و مار شدند
نگاهها همه از اشک، جويبار شدند
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی