گل کرده در ردیف غزلهای ما حسین
شوری غریب داده به این بیتها حسین
گفتند به من که از سفر میآیی
من منتظرم، بگو اگر میآیی
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
کوچههامان پر از سیاهی بود
شهر را از عزا درآوردند
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
حی علی الفلاح که گل کرده بعثتش
باید نماز بست نمازی به قامتش