جمعه حدود ساعت یک، نیمهشب، بغداد...
این ماجرا صدبار در من بازخوانی شد
باز در گوش عالم و آدم
بانگ هل من معین طنین انداخت
دوباره سرخه تموم دفترم
داره خون از چشای قلم میاد
رفتی و با غم همسفر ماندم در این راه
گاه از غریبی سوختم گاه از یتیمی
ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک