چه سخت است داغ علمدار دیدن
غم یار، در اوج پیکار دیدن
آن شب که سعدی در گلستان گریه میکرد
آن شب که حافظ هم غزلخوان گریه میکرد
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
امشب شکوه عشق جهانگیر میشود
روح لطیف عاطفه تصویر میشود
هرچند عیان است ولی وقت بیان است
عشق تو گرانقدرترین عشق جهان است
ای که جا در دل و در جان پیمبر داری!
رتبه از مریم قدّیس فراتر داری
افقهای باز و کرانهای تازه
زمینهای نو، آسمانهای تازه
مدینه باز هوای خوشِ بهاری داشت
هوای تازۀ فصل بنفشهکاری داشت
کجاست آن که دلش چشمهسار حکمت بود
کجاست آن که رخش آبشار رحمت بود
کشتند تو را، آه، در آغوش دماوند
سخت است در آغوش پدر، کشتن فرزند
چقدر ها کند این دستهای لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...
سلامٌ علی آل یاسین و طاها
سلامٌ علی آل خیر البرایا
زمان! به هوش آ، زمین! خبردار
که صبح برخاست، صبح دیدار
صلاة ظهر شد، ای عاشقان! اذان بدهید
به شوق سجده، به شمشیر خود امان بدهید
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم
هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم
صاحب اسرار «سُبْحانَ الّذي أَسْرى» علیست...
بین آیات الهی، آیت کبری علیست
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
وضو گرفتم و کردم به رب عشق توکل
زدم به رسم ادب بعد از آن به خواجه تفأل
یک چله انتظار به پایان رسیده است
پایان شام تیرۀ هجران رسیده است
شوکران درد نوشیدم، دوا آموختم
غوطه در افتادگی خوردم، شنا آموختم