شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم