آه از خزان این حرم و باغ پرپرش
این داغ جانگداز که سخت است باورش
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
در کوچه، راه خانۀ خود گم نمیکنی
از تب پُری، اگرچه تلاطم نمیکنی
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
آن بادهای که روز نخستش نه خام بود
یک اربعین گذشت و دوباره به جام بود
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
هر نصر من الله به شمشیر علی بود
هر فتح قریب از دل چون شیر علی بود
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!