همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
سبز است باغ نافله از باغبانیات
گل کرد عطر عاطفه با مهربانیات
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
به غیر تو که به تن کردهای تماشا را
ندید چشم کسی ایستاده دریا را
غرقِ حماسه است طلوعِ پگاه تو
خورشید میدمد ز تماشای ماه تو
باصفاتر ز بانگِ چلچلهای
عاشقِ واصلی و یكدلهای
تا ابد دامنهٔ عطر بهار است اینجا
دست گلهاست که بر دامن یار است اینجا
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو