نام گرامیاش اگر عبدالعظیم بود
عبد خدای بود و مقامش عظیم بود
تا تو بودی، نفسِ آینه دلگیر نبود
در دلم هیچ، به جز نقش تو تصویر نبود
از بلبلان هماره پیام تو را شنید
گل، جامه چاک کرد، چو نام تو را شنید
پس سرخ شد عمامۀ آن سیّد جلیل
تیغ آن چنان زدند که لرزید جبرئیل
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل
شبی که بر سر نی آفتاب دیدن داشت
حدیث دربهدریهای من شنیدن داشت
از بوستان فاطمه، عطر و شمیم داشت
با دوستان فاطمه، لطف عمیم داشت
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
کسی که راه به باغ تو چون نسیم گرفتهست
صراط را ز همین راه مستقیم گرفتهست