دید خود را در کنار نور و نار
با خدا و با هوا، در گیر و دار
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آینه با آینه شد روبهروی
خوش بود آیینهها را گفتوگوی
تو کیستی که عقل مجنون توست
عشق به تو عاشق و مدیون توست
ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد