ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
شام تو پر از نور سحرگاهی شد
خورشید خدا به سوی تو راهی شد
دارد دل ما راه نجاتی دیگر
در مشهد و در قم، عتباتی دیگر