ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
کو خیمۀ تو؟ پلاک تو؟ کو تَنِ تو؟
کو سیمای خدایی و روشنِ تو؟