با فرق شکسته، دل خون، چهرۀ زرد
از مسجد کوفه باز میگردد مرد
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
رویش را قرص ماه باید بکشد
چشمانش را سیاه باید بکشد
در سایۀ این حجاب نوری ازلیست
هر چند زن است اما آواش جلیست
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده