ماییم و شکوهِ نصر انشاءالله
قدس است و شکستِ حصر انشاءالله
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
وقتی که زمین هنوز از خون دریاست
در غزه، یمن، هرات... آتش برپاست
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
اینان که ز عرصۀ بلا میگذرند
با زمزمۀ سرود «لا» میگذرند
از علم شود مرد خدا حقبینتر
عطر نفسش ز باغِ گل رنگینتر
آنان که به کار عشق، بودند استاد
کردند «ز دست دیده و دل فریاد»
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
هر چند دعای عاشقان پر دارد
زیباییِ پرواز کبوتر دارد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است
سرچشمۀ فیض، آرزو کن به دعا
تحصیل امید و آبرو کن به دعا