در هر گذری و کوچه و بازاری
پهن است بساطِ حرصِ دنیاداری
بد نیست که از سکوت تنپوش کنی
غوغای زمانه را فراموش کنی
عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
اینجا دل سفرهها پر از نان و زر است
آنجا جگر گرسنهها، شعلهور است
من در بر کشتی نجات آمدهام
در ساحل چشمۀ حیات آمدهام
افسوس که این فرصت کوتاه گذشت
عمر آمد از آن راه و از این راه گذشت
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
ماه رمضان دیده به ما دوخته است
ماهی که چراغ رحمت افروخته است
ای مانده به شانههایتان بار گران
ای چشم به راهتان دمادم نگران
هر میدان شعبه... هر خیابان شعبه...
این شعبۀ اوست بدتر از آن شعبه
در شهر شلوغ، خلوتی پیدا کن
در خلوت خود قیامتی برپا کن
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
عید است و دلم خانۀ ویرانه بیا
این خانه تکاندیم ز بیگانه بیا
این قلبِ به خون تپیده را دریابید
این جانِ به لب رسیده را دریابید
ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده