از جاری لطف آسمانها میگفت
از رحمت بیکران دریا میگفت
در شهر نمانده اهل دردی جز تو
در جادۀ عشق، رهنوردی جز تو
آهنگ سفر کرد به فرمان حسین
در کوچۀ کوفه شد غزلخوان حسین
دو گنبد کوچک، دو حرم را دیدم
دو دُرِّ یتیم همقَسَم را دیدم
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
در راه خدا تن به خطر باید داد
در مقدم انقلاب سر باید داد
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود