وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
اگرچه داد به راهِ خدای خود سر را
شکست حنجر او خنجر ستمگر را
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر ماندهست
نگاهم كن، برایم نیمهجانی مختصر ماندهست