جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
ماه است و آفتابیام از مهربانیاش
صد کهکشان فدای دل آسمانیاش