همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
راه گم کردی که از دیر نصاری سر در آوردی
یا به دنبال مسلمانی در این اطراف میگردی
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
سخن از ظلمت و مظلومیت آمد به میان
شهر بیداد رسیدهست به اوج خفقان
ما در دل خود مهر تو اندوختهایم
با آتش عشق تو بر افروختهایم
چه خبر شد که راه بندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود