تا آه سینه سوزی، از قلب من برآید
هر دم هزار نوبت، جانم ز تن برآید
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
روایت است که هارون به دجله کاخی ساخت
به وجد و عشرت و شادی خویشتن پرداخت
امشب که با تو انس به ویران گرفتهام
ویرانه را به جای گلستان گرفتهام
همیشه تا که بُوَد بر لب مَلَک تهلیل
هماره تا که بشر راست ذکر ربّ جلیل
ای که شجاعت آورَد چهره به خاک پای تو
بسته به خانه تا به کی؟ دست گرهگشای تو
بیمارت ای علیجان، جز نیمهجان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند
ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دلآرایی تو
به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید
زن، رشک حور بود و تمنّای خود نداشت
چون آسمان نظر به بلندای خود نداشت
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟