خدا در شورِ بزمش، از عسل پر کرد جامت را
که شیرینتر کند در لحظههای تشنه کامت را
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
ای ماه من که چشم و چراغ نبوتی
ریحانهٔ بهشتی باغ نبوتی
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
آن لاله که عشق و خون بهارش بودند
گلهای مدینه داغدارش بودند
دلا! بسوز که هنگام اشک و آه شدهست
دو ماه، جامهٔ احرام ما، سیاه شدهست
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست