خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
بیا که خانۀ چشمم شود چراغانی
اگر قدم بگذاری به چشم بارانی
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
زیبایی چشمهسار در چشمش بود
دلتنگی و انتظار در چشمش بود
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
در آفتاب تو انوار کبریاست، مدینه
به سویت از همه سو چشم انبیاست، مدینه
اگر به شکوه، لب خویش وا کند زهرا
مدینه را به خدا کربلا کند زهرا
عطر او آفاق را مدهوش کرد
دشت و صحرا را شقایقپوش کرد
چشمهچشمه میجوشد خون اطهرت اینجا
کور میکند شب را، برق خنجرت اینجا
مالک رسیده است به آن خیمۀ سیاه
تنها سه چار گام...نه... این گام آخر است!
جلوهٔ جنت به چشم خاکیان دارد بقیع
یا صفای خلوت افلاکیان دارد بقیع
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»