سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
خستهام از راه، میپرسم خدایا پس کجاست؟
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست
آرزوی کوهها یک سجدۀ طولانیاش
آرزوی آسمان یک بوسه بر پیشانیاش
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی
نور «اِقرَأ»، تابد از آیینهام
كیست در غار حرای سینهام؟!