خاکیان را از فلک، امید آسایش خطاست
آسمان با این جلالت، گوی چوگان قضاست
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
بوی بهشت میوزد از کربلای تو
ای کشتهای که جان دو عالم فدای تو
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
جبریل مکرر این صلا را سر داد
بلّغ، بلّغ... ندا به پیغمبر داد
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را
دارم دلی از شوق تو لبریز علیجان
آه ای تو بهار دل پاییز علیجان
هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است