بهار آمد و بر روی گل تبسم كرد
شكوه وا شدن غنچه را تجسم كرد
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
ای دوست در بهشت، تو را راه دادهاند
پروانهٔ زیارت دلخواه دادهاند
همیشه خاکی صحن غریبها بد نیست
بقیع، پنجره دارد اگرچه مشهد نیست
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
گفت:«سُرّ من رَأی»، ترجمان «سامرا»ست
من ولی دلم گرفت... این حرم چه آشناست