خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دل من باز گرفته به حرم میآید
درد دلهاست که از چشم ترم میآید
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
مست از غم توام غم تو فرق میکند
محو توام که عالم تو فرق میکند