خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را