ای که دل غریب من، با تو شد آشنا، رضا
اشک من است پنجه در پنجرۀ تو یا رضا
دل را نظر لطف تو بیتاب کند
مس را به خدا، طلا کند، آب کند
ساحت قدس تو ای آینۀ «آیۀ نور»
هست سرچشمۀ آگاهی و شیدایی و شور
ای روشن امید که در دل نشستهای
چون چلچراغ عشق، به محفل نشستهای
سلام! آمدهام تا به من، امان بدهید
دلی به روشنی رنگ آسمان بدهید
شب گذشت از نیمه اما با تو صحبت میکنم
تا که بگزارم نماز عشق، نیت میکنم
تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
الشام...الشام...الشام... غربتشمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم