صدای لرزش مسجد به چشم میآمد
چه میگذشت که رحمت به خشم میآمد
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
بیهوده مکن شکایت از کار جهان
اسرار نمیشوند همواره عیان
هر منتظری که دل به ایمان دادهست
جان بر سر عشق ما به جانان دادهست
قلبی که در آن، نور خدا خواهد بود
در راه یقین، قبلهنما خواهد بود
در ماه خدا که فصل ایمان باشد
باید دل عاشقان، گلافشان باشد
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد