حاجیان را گفت: آنجا کعبه عریان میشود
در طواف کعبه آنجا جسمتان جان میشود
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
دست مرا گرفت شبیه برادری
گفتم سلام، گفت سلام معطری
خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن
گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خواندهاند او را