ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
موعود خدا، مرد خطر میخواهد
آری سفر عشق، جگر میخواهد
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
دریا کشید نعره، صدا زد: مرا بنوش
غیرت نهیب زد که به دریا بگو: خموش
ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
ز عمق حنجره بر بام شب اذان میگفت
حدیث درد زمین را به آسمان میگفت
سلام فلسفۀ چشمهای بارانی!
سلام آبروی سجدههای طولانی!
تیر كمتر بزنید از پی صیدِ بالش
چشمِ مرغانِ حرم میدود از دنبالش
این جشنها برای من آقا نمیشود
شب با چراغ عاریه فردا نمیشود!