آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت