آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
این روزها پروندۀ اعمال ما هستند
شبنامههای روز و ماه و سال ما هستند
قلبی شکست و دور و برش را خدا گرفت
نقاره میزنند... مریضی شفا گرفت