پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را