به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را