سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم